شيطان گرايي بدوي
به دنبال تعاليم انبيا مردم كشت و زرع و باران و آفتاب و ساير نمودها و پديدههاي طبيعي را نشانه اي از پروردگار و لطف و رحمت او مي دانستند و همواره مي كوشيدند تا با ايمان و نيايش و آيين هاي معنوي، رحمت و بركت او را در زندگي خود جاري سازند. اما گاهي خشكسالي ميشد، يا آفتي تمام تلاش آنها را از بين ميبرد؛ در اين مواقع به جهت انحراف از تعاليم پيامبران كمكم معتقد شدند كه هميشه تدبير جهان به دست خداوند بخشنده و مهربان نيست، بلكه گاهي اوقات نيروهاي شر و شيطاني هم دست در امور جهان دراز ميكنند و بر سود و زيان انسان مسلط هستند.
باور به اينكه شر و شيطان مستقلاً منشا قدرت و اثر در عالم است، به باورهاي ثنوي و دوگانه گرايي در الوهيت و ربوبيت انجاميد و مردم گمان كردند كه با نيايش خداي خير و رحمت به تنهايي منافعشان تامين نميشود و لازم است كه نيروهاي شر را هم ستايش كنند و براي تعظيم و تجليل شيطان نيز برنامه هايي داشته باشند؛ تا بدين ترتيب از اراده شوم شيطاني در امان بمانند. از اين رو جشنهاي باروري ميگرفتند و در آن زنان و مردان بي مهابا به هم مي آميختند و موسيقي هاي محرك جنسي نواخته و گاهي خون انسانها و كودكان را تقديم شياطين ميكردند. قرباني كردن فرزند نخست به خصوص اگر پسر باشد در بسياري از قبايل بدوي و به خصوص در ميان عبرانيان رايج بوده است.
در بعضي از دوره ها شيطانپرستي نسبت خود را با شيطان گسسته و به پرستش الاهه باروري تبديل شد. الاهه باروري در حقيقت زمين بود كه در وجود زن نمود مييافت. آيين آميزش آزاد، نيايش و طلب باروري و بركت در برابر الاهه زمين و گاهي خداي مذكر و بارور كننده محسوب ميشد. در مصر خداي مذكر كه نماد آن خورشيد بود اُزيريس نام داشت و الاهه باروري كه همسر او بود آيسيس يا ايزيس ناميده ميشد. البته گاهي اين موقعيتها جابجا شده و الاهه آسمان به صورت مونث (نوت) و خداي زمين به چهره مذكر (گب) در مي آمد.